سلام
من و محسن ۲۹ شهریور ۸۴ عقد کردیم
قبل از اون مرداد ماه اومدن خواستگاریم با مامان و باباش
همدیگه رو دیدیم و رفتیم توی اتاق صحبت کردیم
محسن میگفت خیلی کم حرفه ولی همش اون صحبت میکرد و اصلا نمیذاشت من صحبت کنم جالب اینجاست من گفته بودم خیلی صحبت میکنم قربونش برم یه جور هم صحبت میکرد که من نمی فهمیدم چی میگه
خلاصه یک ماه گذشت و خبری از اقا محسن نشد راستش من خیلی سوخته بودم گفتم اومد حرف هاشو زد و رفت آخه من خیلی خوشگلتر از محسن بودم
حالا فکر نکنید من بی شوهر مونده بودم سوخته بودم تو همون یه ماه من چند تا خواستگار دیگه هم داشتم ولی چون هر کدوم میومدن ول کن نبودن این یکی برام عجیب بود
الان محسن پیشمه داره می سوزه
خب دیگه من باید برم بخوابم تا محسن طلاقم رو نداده اخه از وقت خوابش گذشته فعلا شب بخیر
سلام....
امیدوارم همیشه خوشبخت و سرزنده باشید
تبریک من را هم پذیرا باشید..یاحق
سلام.
عذر دیره اما الان فهمیدم.
بهتون نبریک میگم.
امیدوارم سالیان سال با عشق کنار هم زندگی کنید.
تورو خدا واسه منم دعا کنید.
خوشحال میشم به منم سر بزنید.